بهانه زندگی

تاسیانه

سلام . من نمی دونم توی شهرهای دیگه هم چیزی مثل تاسیانه وجود داره یا نه . آداب و رسومی که توی شهر ما (اصفهان) هست و نمی دونم چه کسایی این آداب را وجود آوردند که واقعاً هزینه های بیهوده را باعث میشه . اگه نمی دونید تاسیانه از این قراره که معمولاً توی ماه چهارم خانم باردار خانواده ی دختر یه سری از غذاهای رنگ و لعاب دار و معمولاً سنتی را برای دخترشون تهیه می کنند و به منزلشون می برند و جالب تر اینکه خانواده شوهر هم دعوت می شوند و همگی میل می کنند !!! جالبه نه ؟! یکی دیگه بچه دار شده یکی دیگه ویار داره و یکی دیگه میل می کنه . . . روز جمعه مصادف با تولد حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) به دعوت مامان و بابام رفتیم رستوران آتایار . با اینکه من...
23 بهمن 1390

ویار شدید

سلام بچه ی شیطون . معلوم هست تو دل مامان داری چکار می کنی که من این همه داغونم ؟! چند روزیه که اصلاً حالم خوب نیست و از شب تا صبح و صبح تا شب یک سره حالم بده . بدیش اینکه میل به هیچ غذایی ندارم و با این حال هم تازه خیلی تشنم می شه و چون معده ام خالیه آب هم نمی تونم بخورم . دلم می خواد یه ماده ای باشه که هم گرسنگیمو برطرف کنه هم تشنگیمو و حالمم بد نشه . روز جمعه از بس حالم بد بود صبح که همه حلیم و عدس می خوردند با حسرت نگاهشون می کردم و دوباره ضعف کردم و مجبور شدم بخوابم . قبلش به بابا علی گفتم بگذار بیاد اول از همه یه گوش مالی از طرف من داره که اینقدر مامانی رو اذیت نکنه بعدش خواب دیدم تو زودتر بدنیا اومدی و اینقدر خوشگل بودی و مامانو دو ت...
16 بهمن 1390

نی نی خوب

سلام . دو روز پیش با علی رفتیم پیش دکترم چون قرار بود سونو را نشونش بدم . اول از همه حالمو پرسید و بعد تا سونو رو دید گفت به به چه بچه ی خوبی همه چیز عالیه . این اولین باری بود که کسی از نی نی مون تعریف کرد و احساس خیلی جالبی بهم دست داد . البته به خاطر فشارهایی که این مامان بی ملاحظه سر خودش آورده هنوز یه مقداری لکه خون پشت جفت مونده که باید شیاف استفاده کنم تا اون هم بهتر بشه . استراحت نسبی تجویز کرد و دستور خاصی فعلاً تا یک ماه دیگه برای غذا و طرز خوابیدنم ندارم . فقط باید خوردن مایعات را کم کنم و غذاهایی دریایی هم تا سه ماهم تمام بشه مصرف نکنم چون جیوه برای رشد مغز کوچول ضرر داره . از ویارم که براش گفتم گفت خدا را شکر چون جدیداً ثابت...
13 بهمن 1390

اولین سونو

سلام عزیزکم . دو روز پیش مامانی رفت سونو تا اولین خبرها را از به به کوچولوش بگیره . اینقدر دلهره و اضطراب داشتم فقط برای اینکه خانم دکتر بگه تو سالمی . با اینکه ساعت 1 نوبت داشتم اما ساعت 3 نوبتم شد اینقدر هم آب خورده بودم که داشتم . . . خلاصه خانم دکتره گفت خدا را شکر ضربان قلب کوچیکت شنیده میشه ، یک سانتی متر و دو میلمتری ! و سنتم 7 هفته و یک روز ! آخر سر پرسیدم سالمه که خانم دکتر گفت بله در حد سنش سالمه (قربون سنت برم جیگرم) ، جوابشو گرفتم و رفتم خونه بابام هم تازه از کربلا اومده بود تا رسیدم بوسیدمش و بابا هم اول از همه سراغ نی نی گلمونو گرفت منم گفتم سلام میرسونه تازه شده یک گرم ! بابا و مامانم خیلی خوشحالند و هر دفعه که حرف از تو...
12 بهمن 1390

مامان شدم

سلام . بالاخره اون روز خوب و دوست داشتنی رسید و من و علی مامان و بابا شدیم . چند روزی بود که شک کرده بودم ولی مطمئن نبودم برای همین با ناامیدی رفتم آزمایش ، بعد از ظهر ساعت 2 نیم ساعت خروجی گرفتم و با علی به آزمایشگاه رفتم . تو راه با خودم و علی می گفتم می دونم که نیست ولی برای اینکه مطمئن بشیم رفتم . وقتی جوابو گرفتم باورم نمی شد و از فرط خوشحالی رفتم تو درب شیشه ای آزمایشگاه (پیش خودم گفتم خوبه 6ماهه که فقط منتظریم ) علی هم اولش باورش نمی شد . بالاخره به مامان و احمد و بابا هم گفتم اونا باورم نمیشد که اشک خوشحالی می ریختند .  خلاصه به خاطر حال ناخوشم فرداش به دکتر مراجعه کردم و اون هم سه هفته استعلاجی برام نوشت اما قربون سر کار رفتن...
11 بهمن 1390
1